وب تفریحی و سرگرمی کرمک

انواع مطالب جالب و سرگرم کننده اینترنت

وب تفریحی و سرگرمی کرمک

انواع مطالب جالب و سرگرم کننده اینترنت

داستان کوتاه لطیفه

داستان کوتاه لطیفه


داستان کوتاه لطیفه


پیری برای جمعی سخن میراند

برای نمایش عکس روی دکمه لود تصاویر کلیک کنید و تا لودینگ کامل عکس ها صبر نمایید تا بتوانید عکس ها را ببینید


لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند


بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت


و تعداد کمتری از حضار خندیدند


او مجدد لطیفه را تکرار کرد


تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید


او لبخندی زد و گفت:


وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید


پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟


گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.


داستان کوتاه لطیفه

داستانی کوتاه از پائولو کوئلیو

داستانی کوتاه از پائولو کوئلیو


داستانی کوتاه از پائولو کوئلیو


ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم


یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است


سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند


سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد


وقتی برمی‌گردد


با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست


احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)


آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!


بلافاصله پس از دیدن این صحنه


زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند


اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد


و فرض را بر این می‌گیرد


که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست


او حتی این را هم در نظر می‌گیرد


که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.


در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند


و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند


جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد


دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند


این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود


به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد


زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند


و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را


همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛


مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند


آنها ناهارشان را تمام می‌کنند


زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد


و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست


کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند


و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی آن یکی میز مانده است


توضیح پائولو کوئلیو:


من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم


که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند


داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم


که با وجود نیت‌های خوبشان


دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند


چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم

با کفی مغناطیسی پا به‌ پا درد و خستگی را فراموش کنید کفی طبی و ماساژ دهنده مغناطیسی یک کالای طبی مورد نیاز برای تمامی افراد پا عضو حیاتی و حساس بدن است با کفی کفش مغناطیسی پا به پا از قلب دوم خود محافظت کنید

وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم


مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است


در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد


و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»


داستانی کوتاه از پائولو کوئلیو

 

ترجیح میدهم که شکستی صادقانه باشم تا موفقیتی پر نیرنگ

ترجیح میدهم که شکستی صادقانه باشم تا موفقیتی پر نیرنگ


ترجیح میدهم که شکستی صادقانه باشم تا موفقیتی پر نیرنگ


لحظه ای دور از هیاهو های کاذب در خود بیاندیشیم


ما همه مسافر این جهانیم!


پیش از گفتن، گوش فرا دار


پیش از نگاشتن، اندیشه کن


پیش از خرج کردن، کسب کن

برای نمایش عکس روی دکمه لود تصاویر کلیک کنید و تا لودینگ کامل عکس ها صبر نمایید تا بتوانید عکس ها را ببینید


پیش از انتقاد، صبر کن


پیش از دعا، ببخش


پیش از دست کشیدن، سعی کن


در کنکاش خویشتن، حقیقت را کشف کردم


در کنکاش حقیقت، عشق را کشف کردم


در کنکاش عشق، ایمان به خدا را یافتم


و در ایمان، همه چیز را یافتم


در گذر از دریای زندگی،از طوفان و آبهای خروشان نپرهیز


تنها بگذار تا بگذرند


تنها کشتی خود را بران همواره بیاد داشته باش


دریای آرام هرگز دریانوردی ماهر نمیسازد


مهمترین چیز در هر رقابتی، نه پیروز شدن، بلکه شرکت کردن است


همچنین، مهمترین چیز در زندگی، نه چیرگی، که تلاش است


نکته اساسی نه فتح کردن، که نیک پیکار کردن است


هنگامی که اشتباهی میکنی، مدتها برای نظاره دوباره به آن به گذشته بازنگرد


عبرتی را که از آن گرفته ای به یاد داشته باش، و به پیش رو بنگر


اشتباهات، آموزشهای خِرد هستند، گذشته قابل تغییر نیست


آینده هنوز در اختیار توست


مردم آنچه را که گفته ای فراموش خواهند کرد


آنان آنچه را که انجام داده ای به فراموشی خواهند سپرد


اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شده اید


چه احساسی نسبت به خود داشته باشند


امروز شروع کن، با هر کس که به او بر میخوری جوری رفتار کن که گویی


دیگر هرگز فرصت ملاقات ایشان را نخواهی داشت


محبت، مهر و درک و توجه خود را به ایشان نیز تعمیم بده


بدون هیچ چشمداشتی برای قدردانی


زندگی ات هرگز مانند گذشته نخواهد بود


امروز، روزی نوست!


بسیاری این روز را درخواهند یافت


بسیاری آن را سرشار خواهند زیست


چرا تو از آنان نباشی؟


ترجیح میدهم که شکستی صادقانه باشم تا موفقیتی پر نیرنگ

نامه ای از آبراهام لینکلن

نامه ای از آبراهام لینکلن


نامه ای از آبراهام لینکلن


نامه ای از آبراهام لینکلن به معلم پسرش برگرفته از سایت دگرش:


به پسرم درس بدهید

با کفی مغناطیسی پا به‌ پا درد و خستگی را فراموش کنید کفی طبی و ماساژ دهنده مغناطیسی یک کالای طبی مورد نیاز برای تمامی افراد پا عضو حیاتی و حساس بدن است با کفی کفش مغناطیسی پا به پا از قلب دوم خود محافظت کنید


او باید بداند که همهٔ مردم عادل و صادق نیستند


اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد


به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه


رهبر جوانمردی هم یافت می‌شود


به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست


می‌دانم وقت می‌گیرد


اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت، یک دلار کسب کند


بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد


به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد؛ از پیروز شدن لذت ببرد


او را از غبطه خوردن بر حذر دارید


به او نقش و تأثیر مهم خندیدن را یادآور شوید


اگر می‌توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید


به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود


به گل‌های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می‌کنند، با دقت نگاه کند


به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود


اما با تقلب به قبولی نرسد


به پسرم یاد بدهید با ملایم‌ها، ملایم و با گردن کش‌ها، گردن کش باشد


به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد، حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.


به پسرم یاد بدهید که همهٔ حرف‌ها را بشنود


و سخنی را که به نظرش درست می‌رسد انتخاب کند


ارزش‌های زندگی را به پسرم آموزش دهید


اگر می‌توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند


به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد


به او بیاموزید که می‌تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند


اما قیمت گذاری برای دل بی معناست


به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود


و اگر خود را بر حق می‌داند پای سخنش بایستد


و با تمام قوا بجنگد


هنگام تدریس با پسرم ملایمت به خرج دهید


اما از او یک نازپرورده نسازید


بگذارید که شجاع باشد


به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد


توقع زیادی است


اما ببینید که چه می‌توانید بکنید


پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است


نامه ای از آبراهام لینکلن

داستان کوتاه چه کسی واقعا خدا را دوست دارد؟

داستان کوتاه چه کسی واقعا خدا را دوست دارد؟

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. ساعت الیزابت یک ساعت جدید است که برای خانم ها طراحی و تولید شده است برای خرید اینترنتی ساعت الیزابت باید وارد فروشگاه اینترنتی شوید و ساعت الیزابت را سفارش دهید
مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:« این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟»...

فرشتـه جواب داد:« می خواهم با این مشعـل بهشت را آتش بـزنم و با این سطل آب، آتش های جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد!»


داستان کوتاه چه کسی واقعا خدا را دوست دارد؟