وب تفریحی و سرگرمی کرمک

انواع مطالب جالب و سرگرم کننده اینترنت

وب تفریحی و سرگرمی کرمک

انواع مطالب جالب و سرگرم کننده اینترنت

سارا و ساعت الیزابت

سارا و ساعت الیزابت


زمانی که داشتم شنا می رفتم منصور اومد داخل و گفت این روش های خسته کننده رو بذار کنار


دیگه کسی از این روش های قدیمی استفاده نمی کنه من یه دونه چای تیما گرفتم لاغر کردم


نه زحمتی نه چیزی گفتم منم از چای تیما استفاده می کنم اما ورزش هم دوست دارم


و برای سلامتیم مفیده مشکلت چیه جوابی نداشت و رفت مامان اومد گفت پاشو برو نون تازه بگیر


تا عصرانه بخوریم لباس هام رو پوشیدم و ده دقیقه ای جلوی آینه به خودم رسیدم ممکن بود


سارا من رو ببینه و بد باشه اگر مرتب نباشم سارا دختر همسایمون بود خیلی دوستش داشتم


خواستگاری هم رفته بودیم اما باباش اجازه نمی داد و می گفت باید بری خدمت تا بهت دختر بدم



زبون آدم هم نمی فهمید که من مشکل جسمانی دارم و معاف شدم از خدمت مقدس سربازی


مدتی گذشت البته همین مدتی که می گم چهار سال بود بعد از 4 سال رفتم


بیرون تا برای پا درد مادرم صابون شترمرغ و روغن شترممرغ بگیرم که سارا رو دیدم گفتم تسلیت می گم


گفت ممنون رفتیم تا رسیدم به داروخانه خداحافظی کرد و رفت با خود گفتم حالا وقتشه باید دوباره برم خاستگاری


براش یه دونه ساعت الیزابت خریدم و کادو پیچش کردم و منتظر موندم تا از کلاس خیاطی بر گرده


وقتی برگشت کادو رو بهش دادم و گفتم ناقابله گفت این چیه گفتم لطفا خودتون باز کنید و ببینید


یه لحظه قاطی کرد و گفت راجع به من چی فکر کردی گفتم به خدا قصد بدی نداشتم خواستم


دوست داشتنمو رو نشون بدم و دوباره برای خواشتگایر بیام رفت و فرداش که دیدمش ساعت الیزابت بند چرم


رو کرده بود دستش سه روز بعد از طریق یک فروشگاه اینترنتی یک ساعت دیگه براش خریدم و روش خرید


هم به صورت خرید اینترنتی بود ضمن اینکه سرعتش خوب بود مامور پست می آورد در خونه ساعت رو تحویل می داد


در رو که زدن گفتم من باز می کنم دیدم پستچی اومد و بستم رو داد .... ادامه دارد