غریق نجات
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند
یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند
فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت
و به زیر آب فرو رفت
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه
هوشنگ آگاه شد
تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند
جک جدید و خنده دار جدیدترین جک های باحال و خنده دار 93 سری جدیدترین استاتوس ها و جک های فارسی
غریق نجات
یک آرزو
ملانصرالدین
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد
و مردم با نیرنگی
حماقت او را دست میانداختند
دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره
صابون کوسه از روغن کوسه جنوب برای شفاف سازی پوست صورت صابون کوسه بهترین صابون نرم در جهان
اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد
این داستان در تمام منطقه پخش شد
هر روز گروهی زن و مرد می آمدند
و دو سکه به او نشان می دادند
و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید
و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست میانداختند
ناراحت شد
در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت:
هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار
اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند
ملا نصرالدین پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست
اما اگر سکه طلا را بردارم
دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم
شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام !!
ملانصرالدین
دلیل قانع کننده
مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد
BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود
پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد
قدری
راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد
وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود
کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد
چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود
و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت
پای را بر پدال گاز فشرد
و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس
سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید
مرد به اوج هیجان رسیده بود
نگاهی به آینه انداخت
دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید
و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است.
مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد
لَختی اندیشید
سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید
جک جدید و خنده دار جدیدترین جک های باحال و خنده دار 93 سری جدیدترین استاتوس ها و جک های فارسی
یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به ١٨٠ رسید و سپس ٢٠٠ را پشت سر گذاشت
از ٢٢٠ گذشت و به ٢٤٠ رسید
اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.
ناگهان به خود آمد و گفت :
"مرا چه میشود که در این سنّ و سال با این سرعت میرانم؟
باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه میخواهد."
از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد.
اتومبیل پلیس آمد
و پشت سرش توقّف کرد
افسر پلیس به سوی او آمد
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت،
"ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است
امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم
سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم
خصوصا اینکه به هشدار من توجهی نکردی
و وقتی منو پشت سرت دیدی سرعتت رو بیشتر و بیشتر کرده
و از دست پلیس فرار کردی
تنها اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میراندی، میگذارم بروی."
مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت :
"میدونی، جناب سروان
سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد
وقتی شما رو آژیر کشان پشت سرم دیدم
تصوّر کردم داری اونو برمیگردونی"!
"روز خوبی داشته باشید، آقا"
و برگشت سوار اتومبیلش شد و رفت.!!!!
دلیل قانع کننده
شیخ نادان
پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت
یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد :
«برلین فوق العاده است
مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم
ولی یک مقدار احساس شرم میکنم
عکس های جدید و دیدنی و جالب از سرتاسر دنیا جدیدترین عکس های موجود در اینترنت
که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم
در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا میشوند
تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»
شیخ نادان